من با قلبی به سپیدی صبح با امید بهاران می روم به گلستان؛ همچو عطر اقاقی؛ لابلای درختان می نشینم! باشد روزی، به امید بهاران؛ روی دامن صحرا لاله روید!
شعر هستی بر لبانم جاری؛ پُرتوانم آری! می روم در کوه و دشت و صحرا!
رهپیمای قلهها هستم من راه خود در طوفان؛ در کنار یاران، مینوردم!
دارم امید که نهد روزی؛ صحنهي کوهستان بر روان و جانم پاکی این کوه و دشت و صحرا!
باشد روزی برسد به جهان؛ شعر هستی بر لب جان نهاده برکف؛ جان انسانها را؛ در نوردم!
رهپیمای قلهها هستم من راه خود در طوفان؛ در کنار یاران، مینوردم! در کوهستان یا کویر تشنه، یا که در جنگلها رهنوردی شاد و پراُمیدم
شعر هستی بودن و کوشیدن؛ رفتن و پیوستن، از کژی بگسستن… «جان فدا کردن در راه حق است». شعر هستی بودن و کوشیدن؛ رفتن و پیوستن، از کژی بگسستن… «جان فدا کردن در راه حق است».
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین